نوشته شده توسط : مهیار

 

سلطان دیوانه تن

سلطان تن قلب است و بس

بر هر چه امرم می کند درد فروان است و بس

سلطان تن دیوانه است

بی همدم و بی خانه است

درد فراوان دیده او

چه حسرتها کشیده او

از هیچ کس خیری ندید

حتی ز تو :

کز روی تو غیری ندید

سلطان تن دیوانه است

با ما چنین تا می کند

در خود فقط مهر تو را جا می کند

بیچاره او:

کز هیچکسی خیری ندید

حتی زتو حتی ز تو    

 



:: موضوعات مرتبط: سلطان دیوانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 380
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : یک شنبه 3 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهیار

 

سام من

فانوس یاد یک عزیز

روشن شده در شام من

فکرش در این دوران شده

کار تمام و تام من

تاریک و مبهم بود پیش از او

این شب زرفام من

من یاد او هستم و او

ورد زبانش نام من

آن قلب پاک و صادقش

همیشه بود خیال خام من

حالا دگر او هم شده

یک تگیه گاه و سام من

هر شب شهاب یاد او

می گذرد از بام من

در غربتم با یاد او

او هم اسیر دام من

بدون او من مرده ام

دیگر شده فرجام من

او خود نمی داند که هست

قوت برای گام من

او آمد شیرین شده

این زندگی بر کام من

 



:: موضوعات مرتبط: سام من , ,
:: بازدید از این مطلب : 341
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : یک شنبه 3 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهیار

 

سلام

سلام

به تو که پیکرت از جام بلور است  و خودت مثل  کویر

به تو که خشک تر از کویری و نرم تر از خود حریر

به تو که تمام دلخوشی هامی

به تو می کنم سلام

به تو که گمشده و سنگدلی

به تو که بانی این همه غمی

به تو ای عزیز بی معرفتم

به تو ای قشنگ بی مروتم

به تو می کنم سلام

به تو که همیشه در قلب منی

به تو که از همه کس بهتری واز همه هم دل می بری

به تو که مهتابی

وقتی که شب به تو من فکر می کنم :تو عزیزم خوابی

به تو می کنم سلام

به تو که برای من :مثل یه خوابی . مثل رویا

مثل یک قطره آبی که می افتی توی دریا

مثل موجی. مثل موج

به تو می کنم سلام

به تو که نمی دونم مال من می شی یا نه

به تو که یه آدم بی نشونی

شایدم فرشته ای . فرشته ی نجات من

به تو می کنم سلام

به تو که بودن تو باعث این صبر منه

به تو که نبودنت از همه چیز ی بدتره

به تو می کنم سلام

با یه عالمه امید

که بهم بگی سلام.

 



:: موضوعات مرتبط: سلام , ,
:: بازدید از این مطلب : 402
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : یک شنبه 3 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهیار

 

زندانی

دیوانه وار و هاج وواج

دنبال تو می گردم و

پیدایت نمی شود

از هر گذر از هر نفر

سراغت را می گیرم و

از تو خبر نمی شود

بی همره و بی همسفر

در راه تو مسافرم

از آن زمان در راهم و

مقصد مکان نمی شود

بی تو در این دنیای دور

تنها و بی کس مانده ام

فکر تو و عشقت زمن

یکدم جدا نمی شود

بیزارم از غربت ولی

محکوم و زندانی شدم

حتی نمی دانم کدامین محکمه

این حبس را بریده است

که نه تمامی دارد و

حکمم عوض نمی شود

 



:: موضوعات مرتبط: زندانی , ,
:: بازدید از این مطلب : 373
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : یک شنبه 3 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهیار

 

رنگ تو

توی این دنیایی که

هرکسی یه رنگیه

دنبال رنگ توام

رنگ تو هیچ جای دنیا دیگه نیست

تو همون یه رنگی و لنگه تو

توی هیچ بوم و کتابی دیگه نیست

رنگ تو سفید بودش

ولی نه سفید ما

نه همون سفیدی که :

رنگ برف و صدفه

خیلی از برف و صدف قشنگ تره

رنگ تو آبی بودش  ولی نه آبی ما

نه همون آبی که 

توی آسمون و آب پیدا می شه

خیلی از آسمون و دریای ما قشنگتره

رنگ تو سیاه نبود تیره نبود

مثل رنگ شب نبود

اما غم هایی که تو

گذاشتی و رفتی چرا

همشون سیاه و تیره و بدن

چیز بهتری نبود

که واسم جا بذاری

جور دیگه ای نشد

تو دلم پا بذاری ؟

می دونم دوست نداری

که منو باز ببینی

دست کم بیا و این غماتو بردار و برو

شاید اینجوری چشات

بیفته تو چشام و

کمی دوستم بداری

دیگه تنهام نذاری

 



:: موضوعات مرتبط: رنگ تو , ,
:: بازدید از این مطلب : 363
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : یک شنبه 3 بهمن 1388 | نظرات ()